سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و در پى جنازه‏اى مى‏رفت ، شنید مردى مى‏خندد فرمود : ] گویا مرگ را در دنیا بر جز ما نوشته‏اند ، و گویا حق را در آن بر عهده جز ما هشته‏اند ، و گویى آنچه از مردگان مى‏بینیم مسافرانند که به زودى نزد ما باز مى‏آیند ، و آنان را در گورهاشان جاى مى‏دهیم و میراثشان را مى‏خوریم ، پندارى ما از پس آنان جاودان به سر مى‏بریم . سپس پند هر پند و پند دهنده را فراموش مى‏کنیم و نشانه قهر بلا و آفت مى‏شویم . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :5
بازدید دیروز :9
کل بازدید :21795
تعداد کل یاداشته ها : 19
103/2/10
7:13 ص

 

تو...

 

ماه نمی دونست چه جوری بتابه از روی دست تو دید و بلد شد

خورشید که دید نوری ازش نمی خوای رفت بالای قله و با تو بد شد

دریا که دید موج موهات از اون نیست غرشی کرد و ته دل حسود شد

آسمون از غم که تو رو زمینی تا همیشه رنگ چشاش کبود شد

گل که دونست خزون واسه تو هیچه رنگش پرید و تو یه لحظه پژمرد

درختی که تو از پیشش رد شدی انقده برگاش رو زمین ریخت که مرد.

 


90/5/18::: 11:10 ص
نظر()