شیشه پنجره باران خورده
شیشه پنجره را باران شسته
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل تنگ من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست
اشک من هم مثه باران جاری ست
اشک من هم مثه باران آبی ست
آبی که روان است از غم دوری
با صدای بی صدایی که فریادیست از دلتنگی
دلٍٍ تنگی دارم که این آسمان آبی دردش را میداند
دلٍ تنگی دارم که فقط این شیشه ی پنجره ی باران خورده از غمش می نالد
آری دلم تنگ است از عشق آری گرفتارم در خود بی عشق
ای عشق
و عشق من را بارانی کرد، آبی که روان کرد و خدایی من را از خود بی خود کرد
و هر چه بود این عشق من را در زندگی زیبا جاری کرد