منم وتنهایی بنفش وخاطرات سبز باقی مانده از بودن تو
منم وصدای گذر لحظه های گذران عمر
ودلواپسی های قلم دلتنگم
خوشبختی های کوچک وکوچکترین بهانه های من برای زیستن
و باور حضور کمرنگی که تو در دیروز عمرم داشتی
حالا منم ... وتنهایی و دنیایی از تیرگی های ناپیدا
می ترسم هم از امروز هم از فردا
چشم به جاده های انتظار دوخته ام .... بی آنکه بدانم چرا
گویا درون خاموشم دلتنگ روشنایی چشمانی آسمانی است
شاید این منم که خورشید را می جوید....در تاریکی ظلمانی شب
شبی هزار ساله وبی انتها
فردا راه دیگری را برای رسیدن به تو تجربه خواهم کرد
اگر به فردا برسم
و اگر فردایی باشد ....در وراء فرداها.