روزگاری ...
دل داده ای داشتم ...
که مرا به اندازه جانش دوست داشت
بی عشق من میمرد
آه ...!
مرا به باد فراموشی میسپارد
و عشق مرا از دل بیرون میکند
افسوس ...!
که شاید به خانه دل باز نگردد
روزی را خواهم دید
که به حرفهایم میرسد
و بر سر مزارم
اشک اندوه و حسرت میریزد
آه که چه دیر میفهمد
عشقی را چون عشق من نمییابد