سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و طلحه و زبیر بدو گفتند با تو بیعت مى‏کنیم به شرط آنکه ما را در خلافت شریک کنى ، فرمود : ] نه ، لیکن شما شریکید در نیرو بخشیدن و یارى از شما خواستن ، و دو یارید به هنگام ناتوانى و به سختى درماندن . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :0
بازدید دیروز :9
کل بازدید :21790
تعداد کل یاداشته ها : 19
103/2/10
12:11 ص

دوستان این متن و خودم نوشتم چه جوریه : خوشحال میشم نظرات و انتقاداتتونو بخونمگل تقدیم شما

 

تو لحظه های دلتنگی

چه شب ها و روزها که غم هم نشینم نبود

 گرچه

چو خاری ثانیه به ثانیه بر قلبم زخم می نشاند.

اما من راهی برای رهایی از آن نمی خواستم .

 پذیرفته بودم  که محکومم به تحمل این درد

و

 باعشق محکومیتم را به سر می بردم .

تو اون  لحظه های دلتنگی

هر چه غم، زخم می نشاند بر سینه تب دارم

بیشتر با او هم آغوش می شدم

با زخمشf

بادردشf

تا که یارم آید.

تاکه که یارم باز آید.دوست داشتن

 

 


90/5/13::: 12:27 ع
نظر()
  
  

تنگنای نفسم از عشق گرفت ، گشت دلم تنگ و گرفتار عشق  

بارش باران تُنگ دلم را تنگ کرد  

      در تنگی دل عشق او مرا بی تابم کرد

کاش این دلتنگی و تنگنای نفسم با نفس هم نفسم از تنگی تُنگ خارج می گشت

م


  
  

سپیده بودی واسه من   

واسه شب و ستاره هام   

 رفتی ولی موندی هنوز   

  تو دفتره خاطره هام   

 هنوز توی اتاق من عکس تورو حس میشه کرد   

 جای تو خالی و منم همه وجودم شده درد   

 حالا دیگه ترانه هام. ترانه ی بیکسیه   

 حالا دیگه شبهای من. شبهای دلواپسیه   

نمیدونم چرا دلت از دل من جدا شده 

 رفتی و کار هر شبم گریه ی بیصدا شده 

 کاشکی فقط یه روز بیاد واسه یه لحظه دیدنت 

 منتظرن چشمای من. منتظره رسیدنت 

 وقتی تو بودی آسمون برام پر از ستاره بود 

 اومدنت برای من یه فرصت دوباره بود 

 وقتی نمیدونم چرا منو دادی به بیکسی

هیچ کی مثل من نمیشه یه روز به حرفم میرسی


  
  

منم وتنهایی بنفش وخاطرات سبز باقی مانده از بودن تو

منم وصدای گذر لحظه های گذران عمر

ودلواپسی های قلم دلتنگمن

خوشبختی های کوچک وکوچکترین بهانه های من برای زیستن

و باور حضور کمرنگی که تو در دیروز عمرم داشتی  

حالا منم ... وتنهایی و دنیایی از تیرگی های ناپیدا

می ترسم هم از امروز هم از فردا

چشم به جاده های انتظار دوخته ام .... بی آنکه بدانم چرا

گویا درون خاموشم دلتنگ روشنایی چشمانی آسمانی است

شاید این منم که خورشید را می جوید....در تاریکی ظلمانی شب  

شبی هزار ساله وبی انتها  

فردا راه دیگری را برای رسیدن به تو تجربه خواهم کرد  

اگر به فردا برسم  

و اگر فردایی باشد ....در وراء فرداها.


  
  

چقدر زیباست بر شانه هایت تکیه کردن

چقدر زیباست در آغوش گرم تو اشک ریختن

و در آغوش تو به خواب رفتن

ای کاش هیچگاه بیدار نشوم

و همیشه در آغوشت باشم

همیشه در کنار تو

با دستان گرمت مرا نوازش کنی

و با لبان آتشینت بر لبم بوسه زنی

دوشادوش هم در زیر بارن قدم زنیم

پا بر روی برگهای زرد پاییز گذاریم

و خش خش آنها را احساس کنیم

شبهادر زیر نور مهتاب

در کنار دریای مواج بنشینیم

و برای هم از عشق بگوییم

افسوس

افسوس  

که اینها همه رویای زیبا و محالی بیش نیست

 

زیباست


  
  
<      1   2   3      >